جوّ [علوم جَوّ]
جو، کرهء هوا، پناد، واحد فشار هوا، فضای اطراف هر جسمی سایر معانی: هوای هر جای بخصوص، حالت (در مورد مکان)، محیط، حالت و اثر کار هنری، (عامیانه) گیرایی، حالت بخصوص (در اثر مبلمان و تزئینات)، ( ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[آب و خاک] فشار هوا
[نساجی] هوا - جو - اتمسفر
[آب و خاک] جو بی دررو
[سینما] افکت عمومی یا متداول
انبار با جوّ مهارشده [علوم و فنّاوری غذا] انبار مواد غذایی در محفظهای که فشار هوا و رطوبت آن دقیقا مهار شده است
واژههای مصوب فرهنگستان
[آب و خاک] جو همدما
[آب و خاک] جو مدل
[خاک شناسی] درصد رطوبت یک سوم اتمسفر
جوّ ستاره [نجوم] خارجیترین لایه گاز و پلاسما در سطح ستاره که پرتوهای نور از آن گسیل میشود
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.