[ یَ غَ زَ / زِ ] (اِ) پوست خشخاش. (ناظم الاطباء). به معنی کوکنار است. (از شعوری ج ۲ ورق ۴۴۸).
لغتنامه دهخدا
[ یَ ] (ترکی، ص) در ترکی به معنی تنها و مجرد است. یالغوز. یلغز. || در تداول مردم مشهد، آدم بیکاره و مهمل. (یادداشت پروین گنابادی).
[ یُ ] (ترکی، اِ) در ارسباران، درختچهٔ گز. (یادداشت مؤلف). در خلخال «اولغون» و گاهی «یلغون» یا «یولغون» گویند.
[ یِ ] (اِخ) دهی است از دهستان آتابای بخش پهلوی دژ شهرستان گنبدقابوس، واقع در ۱۲۰۰۰گزی خاور پهلوی دژ، کنار راه فرعی پهلوی دژ به داز، با ۲۰۰۰ تن سکنه. آب آن از رودخانهٔ گرگان. این ده از قراء ...
[ یَ لَ ] (اِخ) نام جایی. (ناظم الاطباء).
[ یَ لَ لی / یَ لْ لَ لی ] (اِ) بانگ و فریادی که در حالت مستی و یا هنگام رسیدن خبر خوش می نمایند. (ناظم الاطباء). کلمه ای است که در وقت مستی و سماع و ذوق می گویند. (آنندراج): از غم ایام ...
[ یَ لَ ] (اِ) سریش. سریشم. (ناظم الاطباء). سریشم ماهی. (یادداشت مؤلف). اسم فارسی عزی السمک است. (تحفهٔ حکیم مؤمن). سریشم. سریشم نجاری. - یلم ماهی؛ سریشم ماهی. (ناظم الاطباء).
[ یُ مَ / مِ ] (اِخ) دهی است از دهستان آتابای بخش پهلوی دژ شهرستان گنبدقابوس، واقع در ۵۰۰۰گزی خاور پهلوی دژ، کنار راه فرعی گنبدقابوس. سکنهٔ آن ۵۲۰ تن و آب آن از رودخانهٔ گرگان است. (از فر ...
[ یَ مَ عَ دُلْ غَ ] (اِخ) یکی از طوایف ایل قشقایی ایران، مرکب از ۵۰ خانوار است و در حوالی هونقان و کررویه مسکن دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص ۸۰).
[ یَ مَ ] (اِ) یلمه. قبا و معرب آن یلمق است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یلمه شود.
[ یَ مَ ] (ع ص) جوان توانا. (منتهی الارب). مرد جوان قوی و توانا. (ناظم الاطباء). و رجوع به یلمه و یلمق شود.
[ یَ ] (اِخ) نام یکی از اصحاب کهف است که آنان پس از زنده شدن او را به شهر فرستادند تا طعامی خرد. چون به شهر اندرآمد بازار و شهر نه بدانسان دید که بود، عجب ماند، درم نانبا را داد به مهر دقیا ...