[ یَ لَ ] (اِخ) نام جایی. (ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
[ یَ لَ لی / یَ لْ لَ لی ] (اِ) بانگ و فریادی که در حالت مستی و یا هنگام رسیدن خبر خوش می نمایند. (ناظم الاطباء). کلمه ای است که در وقت مستی و سماع و ذوق می گویند. (آنندراج): از غم ایام ...
[ یَ لَ ] (اِ) سریش. سریشم. (ناظم الاطباء). سریشم ماهی. (یادداشت مؤلف). اسم فارسی عزی السمک است. (تحفهٔ حکیم مؤمن). سریشم. سریشم نجاری. - یلم ماهی؛ سریشم ماهی. (ناظم الاطباء).
[ یُ مَ / مِ ] (اِخ) دهی است از دهستان آتابای بخش پهلوی دژ شهرستان گنبدقابوس، واقع در ۵۰۰۰گزی خاور پهلوی دژ، کنار راه فرعی گنبدقابوس. سکنهٔ آن ۵۲۰ تن و آب آن از رودخانهٔ گرگان است. (از فر ...
[ یَ مَ عَ دُلْ غَ ] (اِخ) یکی از طوایف ایل قشقایی ایران، مرکب از ۵۰ خانوار است و در حوالی هونقان و کررویه مسکن دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص ۸۰).
[ یَ مَ ] (اِ) یلمه. قبا و معرب آن یلمق است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یلمه شود.
[ یَ مَ ] (ع ص) جوان توانا. (منتهی الارب). مرد جوان قوی و توانا. (ناظم الاطباء). و رجوع به یلمه و یلمق شود.
[ یَ ] (اِخ) نام یکی از اصحاب کهف است که آنان پس از زنده شدن او را به شهر فرستادند تا طعامی خرد. چون به شهر اندرآمد بازار و شهر نه بدانسان دید که بود، عجب ماند، درم نانبا را داد به مهر دقیا ...
[ یَ لَمْ ] (اِ) (اصطلاح عامیانه) یلمبو. رفتن و آمدن بی قصدی. بی کاری به هر جای رفتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یلمبو شود. - یلنبو زدن؛ یلمبو زدن. بی کاری و بی نتیجه ای و بی قصدی گردیدن. ...
[ یَ لَ / لِ ] (نف مرکب) جاسوس. || غارتگر. (ناظم الاطباء).
[ یِ لَ شُ ] (اِخ) دهی است از دهستان قوری چای بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در ۳۷هزارگزی شمال باختری قره آغاج، با ۳۰۵ تن سکنه. آب آن از چشمه ها و راه آن مالرو است. دو محل به فاصلهٔ ۵۰ ...
[ یَ لَ / لِ گَ ] (اِ مرکب) یلخی. ایلخی. خیل. گلهٔ اسب. (یادداشت مؤلف). - یله گرد چرا کردن؛ در ایلخی چریدن. آزاد و یله چرا کردن : مالهاشان یله گرد چرا می کنند. (از تحفهٔ اهل بخارا). و رجوع ...