[ یَ رَ ] (ع اِ) سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی و صلابت سنگ. (ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
[ یَ سَ ] (اِ) یرسه. شب پره خفاش. (ناظم الاطباء). رجوع به خفاش و شب پره و یرشفی شود.
[ یَ شَ ] (اِ) شب پرک. (آنندراج) (لغت فرس اسدی). شب پره. رجوع به شب پره و یرسقی شود.
[ یَ رَ ] (ترکی، اِ) به معنی یراغ است که اسب سواری کرده شده و آزموده باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یرق. یراغ. سوغانی. اسب آزمودهٔ ایلغاری. (یادداشت مؤلف): شتابنده را اسب صحراخرا ...
[ یَ غَ ] (اِخ) مرکز بلوک براکوه واقع در سبزوار. بلوک مزبور جمعاً ۷۲۴۱ تن جمعیت دارد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص ۱۹۵). و رجوع به براکوه شود.
[ یُ غَ / غِ ] (ترکی، ص) یرغا. اسب تیز و راهوار. (ناظم الاطباء) (لغت فرس اسدی). یرقه. راهوار و تیزرو. (آنندراج). مفلح. علج. (منتهی الارب). - اسب یرغه یا خر یرغه؛ اسب و خر رهوار و نرم رو. (ی ...
[ یَ ] (ترکی / مغولی، اِ) شاخی میان تهی که آن را مانند نفیر نوازند. (یادداشت مؤلف): رنگی عجم صوفی قلندری بوده که قریب سیصد قلندر با او می بوده اند و بارها با حاکم شهر یاغی شده و بر بالای ...
[ یَ ] (ترکی، ص مرکب) قاضی. داور. (یادداشت مؤلف) (ذیل جامع التواریخ ص ۱۷): در صورتی که خان مغول بر یکی از عمال ظنین میشد او را به مرافعه و دعوی می خواند و این دعوی را یرغو، و محاکمه کنن ...
[ یَ فَ ] (ع ص، اِ) بیرون رفته دل از بیم و ترس. || چرانندهٔ گوسپندان. || شترمرغ نر رمنده. || آهوی جهجهان گریزان. (منتهی الارب).
[ یَ رَ ] (ترکی، اِ) جرم و گناه. (ناظم الاطباء).
[ یَ رَ ] (ص نسبی) منسوب به یرقان. به رنگ یرقان. زردی آورده. که به مرض یرغان مبتلاست. مبتلا به یرقان. (یادداشت مؤلف). کنایه از زردشده و خزان شده باشد. (از آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). ...
[ یُ قَ ] (ترکی، اِ) یرغه. یرقا. یرغا. نوعی از رفتار اسب و دیگر ستور. - امثال: خر خالی یرقه می رود. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یرغه شود.