[ یُ غَ / غِ ] (ترکی، ص) یرغا. اسب تیز و راهوار. (ناظم الاطباء) (لغت فرس اسدی). یرقه. راهوار و تیزرو. (آنندراج). مفلح. علج. (منتهی الارب). - اسب یرغه یا خر یرغه؛ اسب و خر رهوار و نرم رو. (ی ...
لغتنامه دهخدا
[ یَ ] (ترکی / مغولی، اِ) شاخی میان تهی که آن را مانند نفیر نوازند. (یادداشت مؤلف): رنگی عجم صوفی قلندری بوده که قریب سیصد قلندر با او می بوده اند و بارها با حاکم شهر یاغی شده و بر بالای ...
[ یَ ] (ترکی، ص مرکب) قاضی. داور. (یادداشت مؤلف) (ذیل جامع التواریخ ص ۱۷): در صورتی که خان مغول بر یکی از عمال ظنین میشد او را به مرافعه و دعوی می خواند و این دعوی را یرغو، و محاکمه کنن ...
[ یَ فَ ] (ع ص، اِ) بیرون رفته دل از بیم و ترس. || چرانندهٔ گوسپندان. || شترمرغ نر رمنده. || آهوی جهجهان گریزان. (منتهی الارب).
[ یَ رَ ] (ترکی، اِ) جرم و گناه. (ناظم الاطباء).
[ یَ رَ ] (ص نسبی) منسوب به یرقان. به رنگ یرقان. زردی آورده. که به مرض یرغان مبتلاست. مبتلا به یرقان. (یادداشت مؤلف). کنایه از زردشده و خزان شده باشد. (از آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). ...
[ یُ قَ ] (ترکی، اِ) یرغه. یرقا. یرغا. نوعی از رفتار اسب و دیگر ستور. - امثال: خر خالی یرقه می رود. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یرغه شود.
[ یَ مَ ] (اِ) ارمغان و سوغات. (ناظم الاطباء). ارمغان. ره آورد. راه آور. راه آورد. سوغاتی. هدیه که از سفر آرند. (یادداشت مؤلف). بر وزن و معنی ارمغان است. (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از ب ...
[ یَ ] (ع ص) مرد سست بینایی. (از منتهی الارب). مرد ضعیف البصر و سست بینایی. (ناظم الاطباء).
[ یَ رَ نا / یُ رَنْ نا ] (ع اِ) یرناء. حنا. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (اختیارات بدیعی). حنا یا رنگی است مانند حنا. (منتهی الارب). به معنای حناست و آن چیزی باشد که بر ...
[ یُ ] (ع اِ) سیسنبر. شاپاپک. عَبس. سوسنبر. شابانک. برنوف. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه و برنوف شود.
[ یَ رَ ] (ترکی، اِ) در ترکی به معنی زمین است. (آنندراج) (از غیاث). در لهجهٔ امروز آذربایجان یِر گویند.