[ رَ / رِ ] (اِ) دست برنجن را گویند و آن حلقه ای باشد از طلا و نقره و غیر آن که بیشتر زنان در دست کنند و یارق معرب آن است و به عربی سوار گویند. (برهان). دست برنجن را گویند و یارق معرب آن اس ...
لغتنامه دهخدا
[ رِ گُ لِ ] (اِخ) دهی است از بخش کلیائی شهرستان کرمانشاهان، با ۳۳۵ تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
(ع اِ) شمشیر. || پیکان. و منه قولهم: وقع الیاروج علی الیافوخ اهون من ولایة بعض الفروخ. (منتهی الارب).
[ یارْ وَ ] (اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، با ۱۲۰ تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
(ترکی، اِ) یاربور. فودنج. رجوع به فودنج شود.
[ رَ ] (اِ مصغر) مصغر «یار». و «ک » هم تحبیب را رساند و هم تصغیر را: رفتند بجمله یارکانت ببسیج تو راه را هلا هین.ناصرخسرو. آزرومندتر از شراب وصل نازکان و سودمندتر از رضاب لعل یارکان. (ت ...
[ کَ ] (اِخ) شهری است در ترکستان شرقی میان کاشغر و ختن از توابع چین. در ساحل چپ نهری به همین نام. در نزهةالقلوب ذیل ختن آمده است: مملکتی بزرگ است و از اقلیم چهارم و پنجم از مشاهیر بلادش کا ...
(حامص) اعانت. کمک. دستگیری. پایمردی. دستمردی. دستیاری. پشتی. یارمندی. پشتیبانی. نصرت. مساعدت. عون. معاضدت. معاونت. مظاهرت. معونت. مدد. امداد. نصر. تأیید. تعوین. عضد. یارگی. یاوری. صاحب آنندر ...
(اِخ) (ملایاری) در مجلس ششم مجالس النفائس موسوم به لطائف نامه که در آن لطائف فضلا و ظرفای ممالک غیر خراسان یاد شده و در زمان میرعلیشیرنوائی میزیسته اند آمده: ملایاری از شیراز است، و در محل ...
(اِخ) در مجالس النفائس ذیل بهشت هشتم روضهٔ دوم «ذکر احوال و اشعار سلطان سلیم خان و شعرای معاصر او که تا سنهٔ ۸۲۹ حیات داشته اند» آرد: مولانا یاری، یاری است که هرگز ازو غباری بر دل یاری نن ...
(اِخ) در مجالس النفائس (لطائف نامه) ذیل مجلس دوم که دربارهٔ شعرائیست که میرعلیشیر در زمان کودکی با شباب بملازمت ایشان رسیده و در تاریخ شروع به تألیف کتاب مجالس النفایس (۸۹۵) در حیات نبوده ...
(اِخ) در مجالس النفایس ذیل بهشت هشتم روضهٔ دوم «ذکر احوال واشعار سلطان سلیم خان و شعرای معاصر او که تا سنهٔ ۸۲۹ حیات داشته اند» آرد: در یاری قدم صادق داشت و همت بریاری یاران یاران خود میگ ...