[ شِ ] (نف مرکب) شناسندهٔ عالم. شناسندهٔ گیتی. مجرب. دنیادیده : مرا از تو آنگاه بودی سپاس ترا خواندمی شاه گیتی شناس.فردوسی. مگر نشنیدی از گیتی شناسان که باشد بر نظاره جنگ آسان. (ویس و رام ...
لغتنامه دهخدا
[ پَ سَ ] (حامص مرکب) عمل گیتی پسند. پسندیدن گیتی و دنیا.
[ گُ ] (حامص مرکب) عمل گیتی گشای. جهانگیری. جهانگشایی.
(اِخ) نام طایفه ای است از طوایف ناحیهٔ مکران. (جغرافیای سیاسی کیهان ص ۱۰۱).
[ جُ ] (ص مرکب، از اتباع) دنگ و منگ. پریشان خاطر: دلم از دست خوبان گیج و ویجه مژه برهم زنم خونابه ریجه.باباطاهر.
[ جُ گُ ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) حیران و بی زبان. سرگشته و خاموش.
[ جُ گُ گَ تَ ] (مص مرکب) سرگشته و حیران گشتن. سرگشته و خاموش شدن.
[ ئی یَ / یِ ] (اِخ) دهی است از دهستان ده سرد بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در ۸۶هزارگزی جنوب بافت و ۲هزارگزی باختر راه فرعی دولت آباد به بافت. محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنهٔ آن ۸۰ ...
[ نَ / نِ ] (ص) به معنی گیج باشد. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به گیج شود.
(فرانسوی، اِ) در فارسی به معنی راهنمای شهر یا کشور به کار می رود.
[ وَ دَ ] (مص مرکب) به گیر آوردن. در تداول عامه، به دست آوردن. یافتن. دسترس یافتن. دست یافتن. پیدا کردن: خَبَش؛ جمع کردن و به گیر آوردن از اینجا و آنجا. (منتهی الارب). - امثال: مگر جهود گی ...
[ اُ دَ ] (مص مرکب) در تداول عامه، اسیر شدن. به دام آمدن. گرفتار شدن. مقید شدن. || در جایی گیر کردن. (یادداشت به خط مؤلف).