(اِخ) سلسلهٔ هندی که در قرن چهارم م. در بهار تشکیل شد. این سلسله در قرن پنجم م. به دست هونها از بین رفت.
لغتنامه دهخدا
[ گَ وَ ] (اِ) صمغ. انگم. (اشتینگاس). صحیح گوج است. رجوع به گوج شود.
[ گَ / گُو ] (اِ مرکب) گَوی را گویند که چندان عمیق نباشد و بن آن را توان دید. (برهان) (آنندراج). حفره. گودال. (اشتینگاس). رجوع به گو [ گَ / گُو ] شود.
[ گَ / گُو چَ ] (حامص مرکب) عمل گاوچران و گوچران. رجوع به گاوچران و گاوچرانی و گوچران شود.
[ چِ ] (اِخ) به عقیدهٔ مزدیسنان ستاره ای دنباله دار که هنگام تولد سوشیانس بر زمین افتد و زمین مشتعل گردد به قسمی که همهٔ معادن و فلزات گداخته شوند و چون سیل سوزان جاری گردند، جملهٔ آدمیا ...
[ ] (هندی، اِ) گوکهروف. خارخسک (؟). (الفاظ الادویه).
[ گُچ گَ دَ رَ / دَرْ رَ ] (اِخ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومهٔ شهرستان مهاباد واقع در ۳۲ هزارگزی جنوب مهاباد و در مسیر شوسهٔ مهاباد به سردشت. کوهستانی است و هوای آن معتدل سالم و سکن ...
[ گَ / گُو ] (اِ مرکب) گودال و جای عمیق. (برهان) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). مغاک کوچک. (غیاث).
[ شُ دَ ] (مص مرکب) خمیده شدن. خمیدگی گرفتن. انحنا یافتن. دوتو شدن. کوژ گشتن. کوژ شدن. احتقاف. (زوزنی): استقواس؛ گوژ شدن از پیری. (منتهی الارب). رجوع به گوژ و گوز شود.
[ مِ ] (اِخ) ناحیتی است از ژیروند از ناحیهٔ بردو در فرانسه که در کنار دریاچهٔ ارکاشن قرار گرفته و ۵۰۰۰ تن سکنه دارد. محصولاتش صید و صدف و کنسرو است.
(اِ) باغوجه. مگسک. ذروح. عروسک. کاغنه. کاونه. الاکلنگ. آله کلو. (یادداشت مؤلف). رجوع به ذروح شود.
[ لِ ] (اِ) گوژپشت را گویند. (آنندراج).