[ گَ رُ ] (اِ مرکب) آبرَو. فاضلاب رو.
لغتنامه دهخدا
[ گَ بَ / بِ ] (اِ مرکب) گنداب. رجوع به گنداب شود.
[ گُ ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهٔ بخش زرقان شهرستان شیراز که در ۷۰۰۰گزی شمال زرقان، کنار راه فرعی پل خان به رامجرد واقع شده است. هوای آن معتدل مالاریایی و سکنهٔ آن ۴۱۲ تن است. آب آن از ...
[ گُ ] (اِخ) قریه ای است در شش فرسنگی مشرقی بشکان [ از ناحیهٔ دشتی فارس ] . (از فارسنامهٔ ناصری گفتار دوم ص ۲۱۳).
[ گَ دَ ] (اِ) گیاهی است که در چهارمحال و بختیاری برای رنگ کردن پشم قالی از آن رنگهای مختلف گیرند. (یادداشت مؤلف).
[ گَ دَ ] (اِخ) دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترینان شهرستان بروجرد که در ۱۴ هزارگزی جنوب خاوری اشترینان کنار راه مالرو ترکان به اشترینان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنهٔ آن ۶۶۴ تن ا ...
[ گَ دَ ] (اِخ) دهی است از دهستان قلعه حاتم شهرستان بروجرد که در ۶ هزارگزی شمال باختری بروجرد و ۴۵۰۰ گزی شمال شوسهٔ بروجرد واقع شده است. هوای آن سرد و سکنهٔ آن ۷۱۳ تن است. آب آن از قنات تأم ...
[ گُ دُ لَ / لِ مُ دُ لَ / لِ ] (ص مرکب، از اتباع) در تداول عوام، گرد و چاق. چاق و چله. گرد و غنبلی.
[ گَ دَ لَ ] (اِخ) نام محلی است در هزارجریب. (متن انگلیسی سفرنامهٔ مازندران و استرآباد رابینو ص ۱۲۴ و ترجمهٔ همان کتاب ص ۱۶۷).
[ گَ دُ ] (اِ) پهلوی و پازند گنتم ، معربش جندم (در: جوزجندم)، کردی گَنم ، افغانی قنوم ، وخی قیدیم ، سنگلیچی و منجی غندم ، سریکلی ژندم، ژندوم ، شغنی ژیندم ، یودغا قدوم ، بلوچی گندیم ، و رجو ...
[ گَ دُ ] (اِخ) دهی است جزء دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان هروآباد که در ۳۳۵ هزارگزی جنوب خاوری هشجین و ۴۱۰ هزارگزی شوسهٔ هروآباد به میانه واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنهٔ آن ۳۳۰ تن ...
[ گَ دُ ] (اِ مرکب) آش گندم را گویند که حلیم باشد. (برهان) (آنندراج). هریسه. (ناظم الاطباء): شوربا چند خوری دست به گندم با زن که حلیم است برای دل و جان افکار. بسحاق اطعمه.