(اِخ) دهی است از دهستان گورک بخش حومهٔ شهرستان مهاباد، واقع در ۴۵ هزارگزی جنوب مهاباد و ۵ هزارگزی خاور شوسهٔ مهاباد به سردشت، کوهستانی، سردسیر سالم دارای ۱۷۵ تن سکنه. آب آن از رودخانهٔ جم ...
لغتنامه دهخدا
(اِخ) دهی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، واقع در ۸ هزارگزی جنوب فلاورجان و ۲ هزارگزی جنوب راه شهرکرد به اصفهان. جلگه، معتدل دارای ۶۳۴ تن سکنه، آب آنجا از زاینده رود. ...
(ص مرکب) بسیارگاو. دارای گاو بسیار: ارض مثورة؛ زمینی گاوناک. (منتهی الارب).
[ نَ دَ / دِ ] (ص مرکب) کنایه از کسی که نخوت و غرور داشته باشد و گرم و سرد روزگار نچشیده بود. (آنندراج). مرد متکبر و مغرور و خام و بی تربیت و نادان و ناآزموده مر کارهای جهان را. (ناظم الاط ...
[ لَ / لِ ] (اِ مرکب) نیله گاو. نیله گو. نوعی از اوعال. ...
[ وَ ] (اِخ) مغرب همدان. رجوع به گاو رود و دیاله شود.
[ دَ ] (مص) جنباندن و حرکت دادن. (ناظم الاطباء).
(اِ) گاو کوهی. (برهان) (آنندراج) (مخزن الادویه). گوزن. گاووی ماه. گوزن ماده.
[ وُ ] (اِخ) مقصود گاوی است که گویند زمین را بشاخها داشته و پای آن بر پشت ماهی است. - تا گاو و ماهی؛ تا دورترین جای از زیرزمین. رجوع به گاو ماهی شود.
[ پِ ] (اِخ) دهی است از دهستان هنام بسطام بخش سلسلهٔ شهرستان خرم آباد، واقع در ۱۷ هزارگزی جنوب الشتر و ۷ هزارگزی خاور شوسهٔ خرم آباد به کرمانشاه. تپه ماهور سردسیر مالاریائی، دارای ۶۰ تن سک ...
[ سَ / سِ ] (اِخ) کوهی است به اصفهان.
[ پَ / پِ کَ ] (ص مرکب) بشکل گاو. به هیأت گاو: همه کژدم وش و خرچنگ کردار گوزن شیرچهر و گاوپیکر.ناصرخسرو. - درفش گاوپیکر؛ درفشی که شکل گاو بر آن منقوش است : زده هم برش گاوپیکر درفش سپر ...