[ زَ ] (اِ مرکب) در کردی آزمان غا، مازندرانی آن کوزاوان است، معرب آن «کاوزوان». (دزی ج ۲ ص ۴۳۵) (حاشیهٔ برهان قاطع چ معین). حشیشی است که آن را به زبان عربی لسان الثور خوانند. گرم و تر باش ...
لغتنامه دهخدا
[ زَ ] (اِخ) دهی جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، واقع در ۳۳ هزارگزی خاور آوج. کوهستان، سردسیر، دارای ۴۹۰ تن سکنه. آب آن از قنات و رود کلنجین، محصول آن غلات، انگور، سیب زمینی، ر ...
[ زَ مَ حَ لْ لَ ] (اِخ) دهی است از دهستان رودبست بخش بابلسر شهرستان بابل واقع در ۳۵۰۰گزی جنوب باختری بابلسر. دشت، معتدل مرطوب مالاریایی، دارای ۶۰۵ تن سکنه. آب آن از چاه و رودخانهٔ کاری، ...
[ زَ نَ / نِ ] (اِ مرکب) چوبی که بدان گاوان رانند. (آنندراج). رجوع به گاوشنک شود.
[ زَ رَ / رِ ] (اِ مرکب) سنگی باشد که در میان زهرهٔ گاو متکون شود و بعضی گویند در میان شیردان گاو بهم میرسد و آن در لون و خاصیت مانند پازهر باشد و به عربی حجرالبقر خوانند و معرب آن جاوزهرج ...
[ سَ ] (اِخ) دهی است از دهستان های سردرود بخش رزن شهرستان همدان، واقع در ۲۶۰۰۰گزی شمال باختری قصبهٔ رزن و ۶۰۰۰گزی شمال دمق. جلگه، سردسیر، دارای ۱۵۳۶ تن سکنه. آب آنجا از قنات و در بهار از ر ...
(اِخ) دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع در ۳۲۰۰گزی شمال کامیاران و ۲۰۰۰گزی خاور شوسهٔ کرمانشاه به سنندج. کوهستانی، سردسیر، دارای ۱۵۴ تن سکنه. آب آنجا از چشمه، محصول ...
(اِ) غاوشو. خیار تخمی.
[ لَ / لِ ] (اِ مرکب) محل آبهای کثیف حمام. گُوشَلَه (لغت محلی در خراسان) و در انیس الطالبین بخاری نسخهٔ خطی مؤلف ص ۱۸۶ کلمهٔ پالایش مرادف این لغت آمده است. رجوع به پالایش... شود.
(اِخ) دهی است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در ۷۵ هزارگزی شمال باختر اردل متصل به راه مالرو گاوشیر به بازفت، کوهستانی، جنگل، بلوط، معتدل، دارای ۲۸۲ تن سکنه. آب آن از چشمه، ...
[ وِ فَ بِ هْ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) گاو چاق: بقرة سلغف و سلغفة؛ گاو فربه. (منتهی الارب).
[ لَ گَ ] (اِخ) یکی از قصبات بارفروش و حوالی آن در مازندران. (سفرنامهٔ مازندران و استرآباد رابینو ص ۱۱۹ بخش انگلیسی).