(اِخ) نام قصبه ای باشد از مازندران. (برهان) (ناظم الاطباء). همان کوس. (آنندراج). همان کوس یعنی قصبهٔ مازندران. (فرهنگ رشیدی). رابینو آرد: ده کوسان که کنار رودخانهٔ کوسان در چهارمیلی غربی ا ...
لغتنامه دهخدا
(اِخ) دهی از دهستان بیزکی که در بخش حومهٔ وارداک شهرستان مشهد واقع است و ۱۴۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
[ کَ سَ ] (اِخ) ابویعقوب اسحاق بن منصور...، معروف به کوسج است که اکنون نیز کوچه ای در مرو منسوب به اوست. (از انساب سمعانی).
[ کَ سَ کَ دَ ] (مص مرکب) گرد آمدن و شور کردن. گرد آمدن به مشورت. به جماعت مشورت کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
[ سَ / سِ ] (ص) معروف است یعنی شخصی که او را در چانه و زنخ زیاده بر چند موی نباشد. (برهان) (آنندراج). کسی که وی را در چانه موی نباشد و یا چند موی بیش نبود. (ناظم الاطباء). کسی که بعد از و ...
[ سَ / سِ بَ نِ ] (اِ مرکب) نام جشنی است که پارسیان در غرهٔ آذرماه می کرده اند و وجه تسمیه اش آن است که در این روز مرد کوسهٔ یک چشم بدقیافهٔ مضحکی را بر الاغی سوار می کردند و داروی گرم بر ...
[ سِ کَ زِ ] (اِخ) دهی از دهستان شهرویران که در بخش حومهٔ شهرستان مهاباد واقع است و ۷۲۳ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ سی ی ] (ع ص) منسوباً، اسب کوتاه دستها. (منتهی الارب) (آنندراج). ستور دست و پا کوتاه. (ناظم الاطباء). اسب کوتاه دست که هیچگاه به هنگام رفتن به گلهٔ اسبان نتواند رسید. کوسیّة مؤنث آن است. ...
(اِخ) دهی از دهستان قلعه دره سی که در بخش حومهٔ شهرستان ماکو واقع است و ۱۷۲ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ دَ ] (مص) صاحب جهانگیری در کلمهٔ کوس به معنی کوفتن این بیت فردوسی را شاهد آورده است : گیاهی که گویم تو با شیر و مشک بکوس و بکن هر دو در سایه خشک. فردوسی. در اینجا، بکوب و بکن ... نیز م ...
(اِمص) به معنی کوشش و سعی باشد. (برهان). سعی و جهد و کوشش. (ناظم الاطباء): آن همه کم شود چو کوش آمد گرچه چون زهر بود نوش آمد. سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص ۲۸۴). تا نکند دوست نظر ضایع است ...
[ کَ ] (ع مص) ترسیدن. (از منتهی الارب). ترسیدن و فزع کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گاییدن. (از منتهی الارب). کاش جاریته؛ گایید کنیزک خود را. (ناظم الاطباء).