[ کَ ] (ع اِ) گیاهی است برگش شبیه برگ بن، نیک دورکنندهٔ کژدم. گویند اگر برگش بر عقرب افکنند در حال بمیرد.خوردن برگش مسخن جگر و سپرز و دماغ و بدن. (منتهی الارب). اسم نبطی نباتی است مثل درخ ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ نَ دَ ] (ع ص) دفزک و سطبر. (از منتهی الارب) (آنندراج). ستبر. دفزک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخت رست و شدید. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت رست و درشت. (ناظم الاطباء). صلب ...
[ کُ نُو ] (اِخ) دهی از دهستان حومهٔ بخش سروستان است که در شهرستان شیراز واقع است و ۳۳۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۷).
[ کَ ] (ع ص) ناسپاس. (غیاث) (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). ناسپاس. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (دهار). حق نشناس. آنکه کفران نعمت ...
[ کُ ] (ع مص) ناسپاسی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِمص) ناسپاسی. (غیاث). ناسپاسی و حق ناسپاسی. (فرهنگ فارسی معین): جزاء جحود س ...
[ کُ نْ وَ ] (ص) کننده که فاعل باشد و دساتیری است. (از انجمن آرا) (آنندراج). کننده و عامل و فاعل. (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقهٔ آذرکیوان است.
[ کَ / کُ / کِ زَ / زِ ] (اِ) پنبهٔ برزده و حلاجی کرده. (برهان) (آنندراج). پنبهٔ نرم. (فرهنگ رشیدی). پنبهٔ نرم و آن را کنوزه نیز گویند و به ضم کاف اصح است چه کنوزه بوده یعنی؛ کمان زده چه بز ...
[ کُ ] (اِ) کُنُس. کونوس. ازگیل. رجوع به ازگیل در همین لغت نامه و درختان جنگلی ایران و جنگل شناسی ساعی شود. - کنوس طبری؛ به لغت تبرستان اسم نوع زعرور است و به ترکی ازگل خوانند و لذیذتر از ...
[ کُ ] (ع مص) پنهان شدن آهو در خوابگاه خود و درآمدن در آن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). در آشیان شدن آهو. (ترجمان القرآن) (دهار). در آشیان شدن آهو و گوزن و بز کوهی. (تاج المصادر بیهقی).
[ کُ ] (اِ) درخت سرو. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).
[ کُمْ ] (اِ) برقع که بدان روی پوشند و عربی آن کنبوش و جمع عربی آن کنابیش است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کنبوش و کنابش و کنابیش در همین لغت نامه شود.
[ کُ / کَ چَ / چِ ] (ص) کنجه. (برهان). خر دم بریده. (فرهنگ رشیدی). خر الاغ دم بریده. کنجه. (ناظم الاطباء). || بعضی گفته اند خری که زیر دهان او آماس کرده باشد. (فرهنگ رشیدی). خر الاغی که زی ...