[ کَ نِ ] (اِمص) کندن. کندگی. برکشیدگی و از بیخ برآوردگی. (ناظم الاطباء). || کینه. (غیاث).
لغتنامه دهخدا
[ کِ نِ ] (اِخ) دهی از دهستان پایروند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است و ۱۷۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
[ کِ نِ تَ / تِ ] (اِ) کنشت : که گبر و ترسا و جهود و بت پرست روا نمی دارد که آتشکده و کلیسیا و کنشته و بتخانه را رنجی رسد. (راحة الصدور راوندی).
[ کَ نَ ] (اِ) غوره باشد که انگور نارسیده است و به عربی حصرم خوانند. (برهان). غوره را گویند و آن را به تازی حصرم خوانند. (فرهنگ جهانگیری). اسم فارسی حصرم است. (فهرست مخزن الادویه). غورهٔ ...
[ کِ نِ ] (ص نسبی) منسوب به کنشت : بتی رخسار او همرنگ یاقوت میی بر گونهٔ جامهٔ کنشتی. دقیقی (از احوال و اشعار رودکی ج ۳ ص ۱۲۷۷). سخن دوزخی را بهشتی کند سخن مزگتی را کنشتی کند. (از فرهنگ ا ...
[ کَ ] (اِ) به معنی غوره که انگور خام است. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری). رجوع به کنشتو شود.
[ کِ نِ ] (اِ) تیر زدن اعضا به سبب دردمندی و آن را به عربی وجع خوانند. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری).
[ ] (اِخ) دهی از دهستان قاقازان است که در بخش ضیاءآباد شهرستان قزوین واقع است و ۱۰۶۲ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱).
[ کَ ] (ص) بازی که سر و بدن خود را بلند کند چون شکار خود را بیند. || مردی که از پی زنان بلند شود. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (از فرهنگ شعوری ج ۲ ص ۲۵۰). || آزمند طعمه و شکار. (ناظم ا ...
[ کَ ] (اِخ) نام شهری است که مسکن یعقوب و مولد یوسف(ع) بوده است. (برهان) (آنندراج). نام شهری که یعقوب در آن مسکن داشت. (ناظم الاطباء). زمین کنعان زمینی است که ذریهٔ کنعان در آنجا سکونت گز ...
[ کَ ] (اِخ) نام پسر نوح(ع) است. (برهان) (آنندراج). نام پسر سام بن نوح. (ناظم الاطباء). (حلیم و بردبار) پسر چهارمین حام است (سفر پیدایش ۱۰:۶) (اول تواریخ ایام ۱:۸) وی جد قبایل و طو ...
[ کَ نی یو ] (اِخ) منسوب به کنعان و اینان به لغتی نزدیک به لغت عرب سخن گویند. (از معجم البلدان). گروهی از نسل کنعان بن سام بن نوح که به لغتی مشابه لغت عرب سخن می گفتند. (از ناظم الاطباء) ...