[ کَ ] (ع مص) فروگرفتن چیزی را. کفر علیه کفراً؛ فروگرفت آن را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوشیدن. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (غیاث) (دهار). پوشیدن و پنهان کردن ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ ] (ع اِ) ده و قریه. (ناظم الاطباء). ده. (منتهی الارب). قریه. ج، کفور. (از اقرب الموارد). قریه و آن در اسماء امکنه آید. (فرهنگ فارسی معین). حدیث، تخرجکم الروم منها کفراً کفراً؛ ای قریة ...
[ کُ ] (اِ) بهار خرما را گویند یعنی شکوفهٔ خرما. (برهان) (آنندراج). شکوفهٔ خرمابن. (ناظم الاطباء). بعضی گویند پوست بهار درخت خرمای ماده باشد و آن را کفراه با زیادتی هاء و کفری بجای الف یای ...
[ کُ ] (اِ) کفرا. رجوع به کفرا و کفری [ کُ فُ ررا ] شود.
[ کَ فَ رَ ] (ع ص، اِ) جِ کافر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث) (آنندراج). در جمع کافر بمعنی ناسپاس بیشتر به کار رود. (از اقرب الموارد).
[ کُ ] (ص نسبی) منسوب به کفر. کافر و بیدین. (آنندراج). بیدین و ملحد و فاسق و فاجر و بت پرست. (ناظم الاطباء). کسی که کفر می گوید. گاهی بصورت لقب برای اشخاصی که اظهار نارضایی از آفرینش می ک ...
[ ] (ع مص) جهیدن. قفز. (از دزی ج ۲ ص ۴۷۷). و رجوع به قفز شود.
[ کَ فَ ] (ع اِمص) کژی پای چنانکه سرهای پای سوی یکدیگر سپرد و راه رفتن برپشت پای از جانب انگشت خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کفساء بودن. (از اقرب الموارد). || کژی سینه. ( ...
[ کَ ] (ع ص) مؤنث اکفس، زن کج پای که بر پشت پای از جانب انگشت کوچک راه رود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ کَ مَ حَ لْ لَ / لِ ] (اِخ) دهی است از بخش مینودشت شهرستان گرگان که ۲۱۵ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
[ کَ کَ ] (اِ مرکب) جایی که در آن کفشها را از پا در آورند و آنجا گذارند. (فرهنگ فارسی معین). جایی در پیش مدخل زیارتگاهها برای بیرون کردن کفش. آستان. آستانه. آستان اطاق. آستانهٔ اطاق. عتبه. ...
[ کَ شِ ] (اِ) کفشیر. (یادداشت مؤلف). و رجوع به کفشیر شود.