[ ] (اِخ) تیره ای از ایل کلهر. (جغرافیایی سیاسی کیهان ص ۶۱).
لغتنامه دهخدا
[ کَ گَ دَ ] (اِ) کرگ. کرگندن. (حاشیهٔ برهان چ معین). هرمیس. (منتهی الارب). کرگ. (مهذب الاسماء). حمارهندی. (شفا ص ۴۷۰) (از صبح الاعشی ج ۲ ص ۳۷). ریما. ارج. انبیلا. بُشان. سِناد. حریش. (یاد ...
[ کَ گَ دَ نِ دَرْ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) نیزه ماهی. (فرهنگ فارسی معین). کرگدن مائی. رجوع به کرگدن مائی شود.
[ کَ گَ دَ نِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) ماهی زال. ختو. (از الجماهر). نیزه ماهی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ختو و نیزه ماهی شود.
[ کَ گَ ] (اِخ) کرکر. نام حضرت احدیت جل جلاله و معنی ترکیبی آن خداوند توانائی و قدرت است. (از یادداشت مؤلف). رجوع به کرکر شود.
[ کُ گَ دَ ] (اِخ) کرکو. کرگو. ناحیه ای است در کلارستاق و نصیرالدوله شهریاربن کیخسرو (۷۱۷ -۷۲۵ هـ . ق.). در آنجا قصری و قصبه ای و بازاری ساخت که در ۸۵۰ هـ . ق. اقامتگاه ملک اویس بن کیومرث ...
[ کُ رْ رَ / رِ ] (حامص) حالت و چگونگی و سن کره. (یادداشت مؤلف). - امثال: خر ما از کرگی دم نداشت ؛ تعبیری مثلی است چون دعوایی خرد و ناچیز نتایج بزرگ بد پیش آرد گویند. (یادداشت مؤلف). یعنی ...
[ کَ ری ی ] (ع ص) کَرٍ. (منتهی الارب). خوابنده. چرت زننده. (از ناظم الاطباء). || دونده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
[ کِ ] (از ع، اِ) ممال کراء عربی. (فرهنگ فارسی معین). کرا. کرایه. مال الاجاره. (ناظم الاطباء): روا بود که ز بهر سخن به مصر شوی وگر همه به مثل جان و دل دهی به کری. ناصرخسرو. تا بدان مندگان ...
[ ] (اِ) وزغه. (از فهرست مخزن الادویه). || چلپاسه. کرباسو. کرباسه. و شاید صورتی از کرباسه باشد. رجوع به کرباسو شود.
[ ] (اِخ) شهرکی است [ به خراسان ] از حدود کوهستان و نشابور با کشت و برز بسیار اندر میان بیابان و از او کرباس خیزد. (حدود العالم).
[ کِ کَ دَ ] (مص مرکب) ارزیدن. بچیزی بودن. سود داشتن. ارزش داشتن. (یادداشت مؤلف). کرا کردن : گو بیایید و ببینید این شریف ایام را تا شما را شاعری کردن کند هرگز کری. منوچهری. یکی برای تماشا ...