[ کَ کَ ] (اِ) نوعی از ونجه است. (انجمن آرای ناصری). نوعی از یونجه است که به چارپایان دهند. (یادداشت مؤلف).
لغتنامه دهخدا
[ ] (اِخ) قلعه کموش. شهری است در شمال سوریه بر نهر فرات در جایی که نبوکدنصر در سال ۶۰۵ ق.م. صف نبرد آراست و فرعون نخو را هزیمت داد. (از قاموس کتاب مقدس).
[ کَ کَ هَ ] (اِ) جوهری است سرخ رنگ سیاه فام که در آفتاب شفاف می نماید. (جواهرنامه). گونه ای کوآرتز بنفش رنگ که آن را آمتیست نیز نامند. رنگ بنفش آن مربوط به مواد خارجی مخصوصاً مواد ارگان ...
[ ] (اِ) اسم شیرازی بطیخ فج است که با تخم می خورند مانند قثا. (فهرست مخزن الادویه).
[ ] (اِخ) شهری در مغرب حلوان که نام قدیمی آن کرکه بوده است. (ترجمهٔ تاریخ ایران تألیف سایکس ج ۱ ص ۵۹۷).
[ کَ ] (اِخ) دهی است از دهستان جرگلان بخش مانهٔ شهرستان بجنورد. کوهستانی و گرمسیر است و ۴۱۵ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
[ کَ ] (اِخ) شهر زیبایی در شمال عراق. قلعهٔ آن بر سر تلی واقع و خود شهر در اطراف قلعه قرار دارد. (حواشی جهانگشای نادری چ انوار ص ۶۵۱). این شهر کردنشین و از مراکز استخراج و تصفیه نفت است. ۶ ...
[ کَ یَ ] (اِخ) کرکوی. شهری است از نواحی سیستان و مجوسان در آنجا آتشکدهٔ بزرگی دارند. (از معجم البلدان). رجوع به کرکوی شود. - آتش کرکویه؛ آتش کرکوی. رجوع به کرکوی و سرود آتشکدهٔ کرکوی شود ...
[ کُ ] (ع اِ) پرنده ای است که آن را کلنگ خوانند. اگر مغز سر کلنگ را در چشم کشند شبکوری را ببرد. (برهان). کلنگ. ج، کراکی. سعوط دماغ و تلخهٔ آن مخلوط به روغن زنبق عجیب است برای دفع نسیان و ب ...
[ کَ ] (اِخ) نام کرکیلی دژ درآیرم، و در آنجا دزدانی ساکن بوده اند که آنان را کرکیلی می گفته اند و جمع آن کراکله آمده است. (یادداشت مؤلف). رجوع به کراکله شود.
[ کَ ] (ص نسبی) منسوب به کرکیل. رجوع به کرکیل و کراکله شود.
[ کَ ] (اِ) مخفف کرگدن و آن جانوری است که به هندی گیندا گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات). کرگدن. کرگندن. حریش. هرمیس. بشان. ریما. ارج. انبیلا. (یادداشت مؤلف): و اندر دشتها و بیابانهای وی [ ...