[ کَ بَ رِ زِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) اسم شیرازی خرنوب شامی است. (فهرست مخزن الادویه).
لغتنامه دهخدا
[ کُ ] (فرانسوی، اِ) نام قسمی مار زهرآگین که در نواحی گرم افریقا و آسیا زندگی می کند. این مار که معمولا کبرا یا مار عینکی نامیده میشود از وحشتناکترین مارهای زهرآگین است. (از لاروس). گونه ا ...
[ کُ بَ ] (ع ص، اِ) جِ کبیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگان. (آنندراج) (غیاث اللغات): و وی از محتشمان اهل تصوف بود (سهل بن عبداللََّه تستری) و کبرای ایشان. (کشف المحجوب ...
[ کُ وی یَ ] (اِخ) نام سلسله ای از صوفیه منسوب به شیخ نجم الدین عمربن احمد خوارزمی. کبرویه. رجوع به کبرویه و شیخ نجم الدین کبری شود.
[ کَ رَ تَ ] (ع مص) گوگرد آلودن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کبرت بعیره، ای طلاه به. (منتهی الارب).
[ کُ را ] (اِخ) (مخفف طامةالکبری) لقب شیخ نجم الدین ابوالجناب احمدبن عمربن محمدبن عبداللََّه صوفی خیوه ای خوارزمی است و کبرویه یا کبراویه بدو منسوبند. رجوع به شیخ نجم الدین کبری شود.
[ کِ ] (ع اِ) گوگرد. (برهان) (دهار) (مفاتیح العلوم) (مهذب الاسماء). گوگرد و این معرب است. (آنندراج). گوگرد که به هندی گندیک گویند. (غیاث اللغات). نَبخَة. (منتهی الارب). مادهٔ بسیط معدنی ز ...
[ کِ ] (ع اِ) چوب کوچک و باریکی که در نوک آن گوگرد باشد. (ناظم الاطباء). فارسیان خسی را گویند که به آب گوگرد تر کرده خشک سازند و به اندک گرمی آتش گیرد و برای افروختن شمع و چراغ بکار آید و ...
[ کِ ] (اِ مرکب) جایی که کبریت در آن نهند.
[ کِ ] (نف مرکب) آنکه کبریت سازد. (فرهنگ فارسی معین). که کبریت درست کند. که بصنعت کبریت پیدا آرد.
[ کِ ] (ص نسبی) منسوب به کبریت و گوگرد. (ناظم الاطباء). || نام رنگ زرد مانند کبریت. (آنندراج). هر چیز که برنگ گوگرد باشد. (ناظم الاطباء). گوگردی. (دزی ج ۲ ص ۴۳۸): نور خورشید جمالش چشم ...
[ ] (اِخ) بگفتهٔ ابن البلخی در فارسنامه، موهو و همجان و کبرین جمله نواحی گرمسیری است مجاور ایراهستان به فارس (از فارسنامه چ اروپا ص ۱۳۵). و حمداللََّه مستوفی در نزهةالقلوب گوید: موهو همجان ...