[ نُ ] (اِخ) ژان دو. کشیشی از فرقهٔ سن فرانسوا داسیس، که مخالف پیروان عقاید مذهبی «ژان هوس» بود. وی به سال ۱۴۵۶، «ژان هونیاد» را که در بلگراد به دفاع در مقابل ترکان برخاسته بود یاری کرد ( ...
لغتنامه دهخدا
[ لِ ] (فرانسوی، اِ) پر سیاوشان. (کارآموزی داروسازی ص ۱۸۸). و رجوع به «پر سیاوش» و «پر سیاوشان» شود.
(اِخ) نام ناحیتی به هندوستان که از نهر جَکش مشروب گردد. (ماللهند بیرونی ص ۱۳۱).
[ خوَر / خُرْ دَ ] (مص مرکب) کاج خوردن. رجوع به کاج خوردن شود.
(اِخ) از کوه های واقعه بین سرخس و بندر گواتر که در شمال لادنه جای دارد. (از جغرافیای طبیعی کیهان ص ۵۶).
[ چَ / چِ ] (اِ) زنخ باشد و شیرازیان کچه خوانند. (جهانگیری). || بمعنی چانه و زنخ باشد که موضع برآمدن ریش است. (برهان). کاجه. چانه. ذقن. || بمعنی خوشی و طرب آمده است. زراتشت بهرام ...
(اِ) کاجول. کچول. رقص. کون و کچول. کون جنبانیدن باشد یعنی حرکت دادن سرین بوقت رقصیدن و مسخرگی کردن. (برهان): از آن جمله پنجاه من بار کرد چو رقاص کاچول بسیار کرد. (دستورنامهٔ نزاری قهستانی ...
(ق) کاجکی. کاشکی. کاج. کاچ. کاش. لیت. (ترجمان القرآن): خوشدل آن شد که باشدش یاری گر بود کاچکی چنان باری.نظامی.
[ ژِ ] (اِخ) کازرون. (ناظم الاطباء). و رجوع به کازرون شود.
(اِ) برادر کلان را گویند. || غلام قدیمی که در خانه پیر شده باشد. (برهان) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شیرازیان کاکا سیاه گویند. (آنندراج). || مرد حبشی. مرد زنگی. || بندهٔ حبشی نر ...
(اِخ) دهی است از دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان که در ۴۸ هزارگزی جنوب باختری ماه نشان سر راه عمومی افشار به زنجان واقع، کوهستانی و سردسیر است، سکنهٔ آن در حدود ۴۷۵ نفر است آبش ا ...
[ ئی یَ ] (اِخ) نام فرقه ای است معروف در شمال عراق ایشان خود را مسلمان میدانند لیکن آداب و رسوم شان با دیگر مسلمانان تفاوتهایی دارد. لفظ کاکائیه کردی است و از کاکا که بمعنی برادر است گرفت ...