[ یِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) هندبیه . کاسنی مزروع.
لغتنامه دهخدا
[ سَ / سِ هَ یَ / یِ کَ دَ ] (مص مرکب) طعامی پخته برای همسایه فرستادن. از ماحضر قسمتی برای همسایه فرستادن. (امثال و حکم دهخدا).
[ سَ / سِ وُ زَ / زِ ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) اثاث البیت. (آنندراج). کاسه کوزه : کاسه و کوزهٔ افلاک شکستن دارد چند بیهوده دل اهل هنر را شکند.صائب. ای کز سر سبلتت رئیسی پیداست از کاسه و کوز ...
[ سَ / سِ بَ تَ ] (مص مرکب) تشعیب. (تاج المصادر بیهقی).
[ سَ / سِ کُ بَ رَ ] (جملهٔ فعلیهٔ سؤالی، اِ مرکب) کنایه از مهمان طفیلی است یعنی شخصی که هر روز بوسیلهٔ شخص دیگر به خانه های مردم رود. (برهان). و رجوع بکاسه لیس شود: آنجا که خوان همتت آرا ...
[ سَ / سِ کُ نِ / نَ هَ ] (جملهٔ فعلیهٔ سؤالی، اِ مرکب) بوالفضولانه با نادانی تملق را در کاری دخالت کردن. (امثال و حکم). کاهلی که به طمع سود خود را کاری نماید. طفیلی که در مآتم و مآدب درآی ...
[ سَ / سِ بُ ] (ص نسبی مرکب) طواف که کاسه و بشقاب سفالین بفروشد.
[ سَ / سِ بِ کَ نَ ] (اِ مرکب) شقایق. ارمونی. شقیق. الاله. شقایق النعمان. لالهٔ نعمان. شقر. لالهٔ دلسوخته. لالهٔ داغدار. رجوع به شقایق شود.
[ سَ / سِ بَ کَ دَ ] (مص مرکب) خوش آمد نمودن و طمع داشتن. (غیاث). تملق و چاپلوسی کردن. (آنندراج): میکند از بهر لبش نوشخند پیش لبش دختر رز کاسه بند. اشرف (آنندراج).
[ سَ / سِ ] (اِخ) دهی واقع در دو فرسخ شمالی شهرلار.
[ سَ / سِ تَ ] (مص مرکب) ساقی گری کردن. جام داری کردن : غازان عرضه داشت که اگر فرمان شود بروم و پدر را کاسه دارم. اباقاخان پسندیده است و او را یک خیگ شراب خاص فرمود. (تاریخ مبارک غازانی ص ...
[ سَ ] (اِخ) نام رودخانه ای است غیر معلوم. (برهان). رودی است. (فهرست ولف). بموجب شاهنامه نام رودی است در سرزمین توران. (فرهنگ شاهنامه ص ۲۱۳): بسختی گذشت از در کاسه رود جهان را یخ و برف د ...