[ ژُ ویَ ] (اِخ) فلاویوس کلودیوس ژُویانوس. نام یکی از امپراطوران روم (از ۳۶۳ تا ۳۶۴ م.)، مولد پانونی در حدود سال ۳۳۱ و متوفی در سال ۳۶۴ م. وی را با شاپور دوم ساسانی عهدنامهٔ ننگینی است.
لغتنامه دهخدا
[ ژِ ] (اِخ) نام طایفه ای از ژرمن که در داسی مستقر گردیده بودند و هم آنجا به تحریک ژوستی نین به دست لُمباردها در قرن پنجم میلادی قتل عام شدند و از میان رفتند.
[ ژَ رَ دَ / دِ ] (حامص) ستیزه. لجاج. لجّ.
[ ژُ شَ / شِ ] (اِ) قنفذ. خارپشت. خارپشت تیرانداز. جانوری است خزنده که به تازی قنفذ گویند و ژکاسه نیز گفته اند. (آنندراج). اما کلمه ظاهراً تصحیف ریکاسه است.
[ ژَ فَ ] (ص) شکیبا. صبور. (برهان). رجوع به ژفکر شود.
[ ژَ / ژُ کَ دَ / دِ ] (نف) کسی که همی ژکد و زیر لب از روی اِعراض سخن گوید. لندلندکننده. غرغرکننده. ژکان.
[ ژُ ] (اِخ) آرنه فرانسوا مارکی. نام سیاستمدار فرانسوی. مولد تورنان (سِن-اِ-مارن) بسال ۱۷۵۷ و وفات در پرسله (سن-اِ-مارن) بسال ۱۸۵۲ م.
[ ژَ ] (ص) زفت. بخیل. دون. زکور. رجوع به زکور شود.
(اِ) آبگیر. آبدان. شَمَر. (لغت نامهٔ اسدی). جائی که آب در آن جمع شده باشد. (برهان). غفچی. کوژی. تالاب. غدیر. اوشال. ژیر. آژیر. شاید این کلمه صورت دیگری از کلمهٔ جوی باشد: ای آنکه من از عشق ...
(اِ) نام زاء سه نقطهٔ فارسی. رجوع به «ژ» شود.
(اِ) بمعنی آژیر است که آبگیر و تالاب و گوی باشد که آب باران و غیره در آن جمع شود. (برهان). حوض. ژی. آبدان. شَمَر. آبگیر. برکه. غدیر. اوشال.
(اِخ) (فیلیپ دو) نام یکی از مخترعین فرانسوی، متولد در لورمارن (ولکوز). وی به دعوت الکساندر اول امپراطور روسیه به لهستان رفت و نزدیک شهر ورشو کارخانهٔ ریسندگی تأسیس کرد و مهندس نامی کارخا ...