[ اَ مَ ] (اِخ) (کوپریلی زاده فاضل...) او پسر وزیر اعظم کوپریلی محمد پاشاست و یکی از صدور عظام دورهٔ سلطان محمد رابع است. مولد او در ۱۰۴۵ هـ . ق. در کوپری که از متصرفات پدر او بود، میباشد ...
لغتنامه دهخدا
[ اَ مَ ] (اِخ) (ملک...) او در زمان سلطان محمدخان رابع صدراعظمی داشت و از قوم ابخاز بود. تخریج او در حرم همایون بود و آنگاه که در ۱۰۴۸ هـ . ق. سمت سلحداری داشت ابتدا بوالی گری دیاربکر و ...
[ اَ مَ ] (اِخ) (هزارپاره) او در دورهٔ سلطان ابراهیم منصب صدارت یافت. وی فرزند مردی سپاهی از مردم استانبول است و مولد او بمحلهٔ طاوشان طاشی بود. احمد کاتبی خوش خط و سریع القلم بود. ابتدا د ...
[ اَ مَ ] (اِخ) شهری است که سابقاً جزو هند انگلیس و اکنون متعلق به هندوستان است و در ۱۱ میلی جفرنوت بسمت جنوب غربی واقع است.
[ اَ مَ دی ی ] (اِخ) موضعی است بظاهر مدینهٔ سنجار. (مراصدالاطلاع).
[ اَ مَ ] (اِخ) قریه ای است از مضافات بوشهر، بشش فرسنگی کاروانی مشرق بوشهر. (فارسنامه).
[ اَ مَ دْ ] (اِخ) (امیر...). از امرای عهد سلطان ابوسعید تیموری که پس از قتل او چندی در حبس و بند بود و سپس نجات یافت و آنگاه در زمرهٔ امرای سلطان حسین میرزا درآمد. رجوع بحبط ج ۲ ص ۲۳۸، ...
[ اَ مَ دْ ] (اِخ) رجوع به آفی شود.
[ اَ مَ یَ ] (اِخ) روادی. رجوع به احمدیل بن ابراهیم... شود.
[ اَ مَ دی یَ ] (اِخ) صنفی از فرقهٔ امامیه از مذهب شیعه منسوب به امام آنان احمدبن موسی بن جعفر علیهم السلام. (مفاتیح العلوم خوارزمی). و رجوع به احمدبن موسی بن جعفربن محمد شود.
[ اَ مَ ] (ع ص، اِ) سرخ. سرخ رنگ. ج، حُمر، احامر: رجل احمر؛ مرد سرخ. || احمر و اسود؛ عجم و عرب، از آنکه غالب بر لون عجم بیاض و حمرتست و غالب بر لون عرب سواد. قوله علیه السلام : بعثت ال ...
[ اَ مَ ] (اِخ) نام جانوری مانند سگ که در عهد بهلول شاه پیدا شده بود. (مؤید الفضلاء از دستور). (ظاهراً این جانور و هم بهلول شاه از افسانه ای گرفته شده است).