[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن ابی نصر بزنطی. رجوع به بزنطی احمد ... شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن احمد. رجوع به ابوسعید مالینی ... شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن احمد. مکنی به ابوحامد و کنیت محمد ابوطاهر است. رجوع به ابوحامد اسفراینی شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن احمدبن جعفربن حمدان فقیه. معروف به ابوالحسین القدوری. رجوع به ابوالحسین قدوری ... شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن احمدبن حسین بن سعید اصفهانی مقری. مکنی به ابوعلی. او به دمشق مسکن داشت و تصانیفی درقراآت کرده است و قرآن نزد علی ابوالقاسم زیدبن علی بن احمدبن ابی بلال کوفی ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن احمدبن عثمان متبولی ملقب به شهاب الدین عالم مصری شافعی. او راست: شرح الجامع الصغیر و نیل الاهتداء و نجاح الآمال. وفات او به سال ۱۰۰۳ هـ . ق. بوده است.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن احمدبن القاسم بن اسماعیل بن سعیدبن ابان الضبی المحاملی. فقیه شافعی مکنی به ابوالحسن. او درفقه تلمیذ شیخ ابوحامد اسفراینی و جد خود ابوالحسن است و از پدر خود و ا ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن احمدبن محمدبن خلف الشریشی النحوی الصوفی الامام العارف العلامة. یکی از علمای نحو و از اکابر صوفیهٔ زمان خویش و صاحب قریحهٔ شعر است. و از اشعار اوست: لو لم تکن سب ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن احمدبن یعقوب بن حمدویه [ حُ مَ د دُ وَ یْ ] محدث است.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن احمد بشری.محدث است.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن احمد سمنانی ملقب به علاء الدوله. او راست: مدارج المعارج فی الوارد الطارد لشبهة المارد. و نیز المدارج و المعارج و قواعد العقائد. وفات وی به سال ۷۳۶ هـ . ق. بود. رج ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن احمد الطوسی الغزالی. رجوع به غزالی احمد ... شود.