[ اَ ] (ع اِ) جِ حَبأ.
لغتنامه دهخدا
[ اِ ] (ع مص) بخفتن شتر. (زوزنی). فروخفتن شتر و مانده گردیدن یا شکستن عضو آن یا بیمار شدن آن و بر جای ماندن تا بمیرد. (منتهی الارب). || به شدن از بیماری. || دانه گرفتن کشت. (منتهی الار ...
[ اَ ] (ع ص، اِ) جِ حِبّ. (زمخشری). || جِ حُبّ. || جِ حبیب: احباب ورا سعادت بی غم باد.منوچهری. این قابض ارواح، این هادم لذات است. این مفرق احباب است. (قصص الأنبیاء). فروگذاری درگاه ش ...
[ اَ ] (ع اِ) جِ حِبر و حَبر. دانایان. (غیاث). دانشمندان: پدر او از اخیار عباد و احبار عُبّاد و اقطاب زهّاد بود. (ترجمهٔ تاریخ یمینی). || علمای یهود. || مدادها. || نشانها. || ...
[ اِ ] (ع مص) بچهٔ سیاه زادن. (منتهی الارب). فرزند حبشی لون زادن. (تاج المصادر).
[ اِ ] (ع مص) احباض حق؛ باطل کردن آن. ربودن حق. (منتهی الارب). حق کسی را باطل کردن. (تاج المصادر). || احباض رکیة؛ پاک کاویدن چاه را که در وی هیچ آب نماند. (منتهی الارب). آب چاه کشیدن ...
[ اَ ] (ع اِ) جِ حَبل و حَبَل.
[ اِ بِ ] (ع مص) دمیده شدن از خشم. (منتهی الارب). || احبجرار شی ء؛ سطبر گردیدن.
[ اَ بُ ] (ع اِ) گروهی از سیاهان. ج، اَحابش.
[ اِ بِ ] (ع مص) کلان شکم گردیدن. (منتهی الارب). آماهیدن شکم. || پرخشم شدن. || زمین گیر شدن. بر زمین چسبیدن. به پشت واچسبیدن چنانکه هر دو پا بر هوا برکرده شود. دوسیدن (در منتهی الارب ...
[ اُ ] (ع اِ) حباله. احبوله. دامِ صیاد .
[ اَ با ] (ع ص) نعت از حبا یحبو حبواً. - امثال: الأقوَسُ الأحبی من ورائک ؛ هذان من صفة الدهر... یعنی انّ الدهر الاصلب الذی لایبلیه شی ء والذی یحبو لیثب من ورائک، ای امامک. یضرب لمن یفعل ...