[ غَ ] (اِ) خشک رود که سیلاب از آن قطع شده و جاجا آب ایستاده بود: فرازش پر از خون چو کوه تبرخون نشیبش ز اشکم چو ارغاب و آغر.عمعق.
لغتنامه دهخدا
[ غَ ] (اِ) آغاری.
(اِخ) (از کردیِ آگْری، آذری + فارسیِ داغ، خشک. بی علف) آرارات. کوه نوح. مازیک. و آن دارای دو قله است که یکی به آغریداغ کوچک و دیگری به آغریداغ بزرگ معروف است. و این کوه حد میان ایران و ر ...
(ص نسبی) (مشتق از لاطینیِ گْرِکوس) اِغریقی. یونانی.
[ غَ تَ ] (مص) انباشتن و پر کردن با فشار و زور. چپاندن. تپاندن.
[ غُ ] (اِ) مخفّف آغوش.
[ غَ / غِ تَ / تِ ] (حامص) چگونگی و کیفیت و حال و صفت آغشته.
[ غِ / غُ ] (اِ) جای گوسفندان و گاوان و دیگر چارپایان بشب در خانه یا کوه و بیشتر کنده ای در زیرزمین باشد. کمرا. شب گاه. شبغا. شوگاه. آغیل. شوغا. شب غاز. شب غازه. شوغار. شوغاره. شب غاو. آغو ...
[ غُ دَ / دِ ] (اِ) پنبهٔ پیچیده و گردکرده باشد ریشتن را. کلوچ. باغنده. پاغنده. غنده. غندش. || نوعی از عنکبوت زهردار. رتیلا. رُتیل. غنده.
(اِ) دفلی. (مخزن الادویه). خرزهره. سَمّ الحمار. حبن. حبین. پَهی. خوره.
(اِ) نام درختی است جنگلی که از چوب آن میز و صندلی و مانند آن سازند و در جنگلهای ایران بسیار است.
[ دَ ] (مص) در دهان خیسانیدن چیزی را، چون آلو و انجیر خشک و مانند آن تا مضغ و خائیدن آن آسان شود.