[ تَ / تِ ] (ن مف / نف) آشفته. زیروزبرشده : سپاهی همه خسته و کوفته گریزان و سخت اندرآشوفته.فردوسی. اگر کشتمندی شود کوفته وزآن رنج کارنده آشوفته وگر اسب در کشتزاری شود کسی نیز بر میوه دا ...
لغتنامه دهخدا
[ تَ / تِ ] (حامص) آشفتگی.
[ پَ ] (ص مرکب، اِ مرکب) (از فارسیِ آشپز، طباخ +ترکیِ باشی، سر و رئیس) رئیس طباخان.
[ شْ / شِ ] (حامص مرکب) عمل آشکار ساختن جریانهای برق مغناطیسی. (فرهنگستان).
[ شْ / شِ ] (حامص) هویدائی. ظهور. پیدائی. پدیداری. فاشی. ذیعان. ذیوع. شیوع. وضوح. روشنی. صراحت. رکی. بی پردگی. بروز. بیان. بداهت. یقین. تبین. ابانت.
(اِ) (از پهلوی آشکپ، سقف. بام. مرتبه و طبقهٔ بناء) طبقه و مرتبهٔ خانه. آشیان. آشکو. بربار. برباره. برواره : بر آشکوب نخستینْش دست فکرت من بزیر پای فلک را چو نردبان افکند. کمال اسماعیل. || ...
[ بَ / بِ ] (اِ) آشکوب.
[ نَ / نِ ] (اِ) بیضه. تخم مرغ. خایه. مرغانه. رجوع به آستینه و آسینه و آشتینه شود.
[ هَ / هِ ] (اِ) شیهه. صهیل. شنه.
[ صَ ] (اِخ) پسر برخیا. نام وزیر یا دبیر سلیمان نبی و یا دانشمندی از بنی اسرائیل، و گویند این همان کس است که علمی از کتاب داشت و در قرآن کریم ذکر آن رفته است. و او تخت بلقیس سبا را از دوم ...
[ صَ ] (اِخ) رجوع به نظام الملک (چن قلیچ خان...) شود.
(ع اِ) جِ اُطُم. دژها. حصارها. حصون. خانه ها از سنگ.