[ اَ مَ رْ ] (اِخ) ابن الغاسله. رجوع به احمدبن عبدالملک بن مروان شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ مَ رْ ] (اِخ) احمدبن عبدالملک بن مروان. معروف به ابن الغاسله. رجوع به احمد... شود.
[ اَ مَ رْ ] (اِخ) جعفربن احمدبن عبدالملک بن مروان. معروف به ابن الغاسلة. رجوع به جعفر... شود.
[ اَ مَ رْ ] (اِخ) عبدالملک اول. ابن محمد. چهارمین از شرفای حسنی مراکش (از ۹۸۳ تا ۹۸۶ هـ . ق.). و رجوع بعبدالملک... شود.
[ اَ مَ رْ ] (اِخ) عبدالملک بن حبیب مالکی. رجوع به عبدالملک... شود.
[ اَ مَ رْ ] (اِخ) عبدالملک بن محمدبن مروان، معروف به ابن زهر. رجوع به ابن زهر شود.
[ اَ مَ رْ ] (اِخ) میمون عبدالملک بن عبدالعزیزبن عبداللََّه فقیه مالکی. رجوع به ابن ماجشون... شود.
[ اَ ؟ ] (اِخ) قطن بن عبداللََّه. محدث است.
[ اَ مَ یَ ] (ع اِ مرکب) پیادهٔ قاضی. فراش احضار مدعی علیه قاضی را.
[ اَ مَ یَ ] (اِخ) نام خمّاری به مکّه در جاهلیّت. و گویند ابوسفیان در خانهٔ این خمّار با سمیّه زوجهٔ عبید بیارامید و او به زیادبن ابیه حامله گشت.
[ اَ مَ یَ ] (اِخ) الحنفی صبیح بن المحرث. صحابی است.
[ اَ مَ یَ ] (اِخ) خادم مسجد دمشق. تابعی است و از ابی هریره روایت کند.