=کال۱
فرهنگ فارسی عمید
=کَلنجار
آشفته؛ شوریده؛ ژولیده؛ درهمشده.
= غاسول
بخشندۀ کام؛ برآورندۀ آرزو.
آنکه در طلب آرزوی خود برآید؛ جویندۀ کام و مراد.
نوعی خورش که از شیر و ماست تهیه میشود؛ آبکامه.
۱. عیاش؛ خوشگذران. ۲. خوشبخت؛ کامکار.
۱. تمام. ۲. [مقابلِ ناقص، جمع: کَمَلَة] بیعیبونقص. ۳. (اسم) (ادبی) در عروض، بحری بر وزن «متفاعلن متفاعلن متفاعلن».
=کام۱
=مرجان
کامروایی؛ برخورداری از مراد و مقصود؛ نیکبختی.