رئیس و سرپرست کاروان؛ قافلهسالار.
فرهنگ فارسی عمید
۱. (نجوم) = شِعرا = شعرای یمانی ۲. (زیستشناسی) درختچهای با ساقۀ سفید که معمولا در نقاط کوهستانی میروید.
۱. جای کاروان؛ محل اقامت کاروان؛ کاروانسرا. ۲. [مجاز] دنیا: چرا دل بر این کاروانگه نهیم / که یاران برفتند و ما بر رهیم (سعدی۱: ۱۸۸).
١. = کارآموز ۲. [قدیمی] پیشهگر؛ صنعتگر.
١. کارپذیرنده؛ آنکه شغل و عمل قبول میکند. ٢. اثرپذیر.
آنکه کاری را راه میاندازد؛ کارپیراینده.
۱. مستعمل؛ کهنه؛ فرسوده. ۲. [قدیمی] کارآزموده؛ کاردیده؛ مجرب: جهاندیده و کارکرده دو مرد/ برفتند و جستند جای نبرد (فردوسی۴: ۱۲۰۴).
باتجربه؛ کارآزموده.
کارکشته بودن؛ ورزیدگی.
۱. شغل و عمل کارگزار. ۲. مؤسسهای که واسطۀ خریدوفروش املاک و سایر معاملات میشود. ۳. (سیاسی) [منسوخ] محل استقرار کارگزار.
عمل کارگشا؛ کارراهاندازی؛ کارسازی.
کاشتن؛ زراعت کردن: بسا کس که بر خورد و هرگز نکاشت / بسا کس که کارید و بر برنداشت (اسدی: ۲۱۰).