۱. شاعر. ۲. آوازخوان که شعری را با آواز بخواند.
فرهنگ فارسی عمید
۱. ادرار؛ بول؛ شاش؛ پیشاب. ۲. غایط. ۳. پلیدی.
قسمت جلوآمدۀ آروارۀ زیرین؛ زنخ. * چانه انداختن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] * چانه جنباندن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] * چانه زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] ۱. بسیار سخن گفتن ...
گودال استوانهایشکلی که برای رسیدن به آب و نفت یا ریختن فاضلاب در زمین حفر میکنند: چون ز چاهی میکنی هرروز خاک / عاقبت اندر رسی در آب پاک (مولوی: ۵۲۱). * ...
۱. کسی که پیشهاش کندن چاه یا لایروبی کاریز است؛ چاهکن؛ مقنی. ۲. کسی که چاه مستراح را خالی میکند. δ بیشتر در معنای دوم استفاده میشود.
۱. چاه: چون به پایان چاهخانه رسید / مرغ گفتی به آشیانه رسید (نظامی: ۶۷۵). ۲. تهچاه.
۱. زمینی که در آن چاه بسیار باشد. ۲. سر چاه؛ دهانۀ چاه. ۳. مطلق چاه: دوپایش فروشد به یک چاهسار / نبد جای آویزش و کارزار (فردوسی: ۵/۴۵۲)، چاهساری هزارپایه در او / ناشده کس مگر که ...
چاه کوچک؛ چاه کمعمق.
۱. زندانی. ۲. محبوس در چاه: یوسف چاهی.
= چاویدن * چاوچاو: (اسم صوت) [قدیمی] سروصدای پرنده به هنگام خطر.
۱. بانگ کردن و نالیدن: ای عاشق دلسوز و ز کام دل خود دور / مینال و همی چاو که معذوری معذور (بوشعیب: شاعران بیدیوان: ۱۶۵). ۲. بانگ و خروش کردن پرنده.
پیک؛ نامهبر؛ نامهرسان؛ قاصد؛ پست.