= پیشینگاه
فرهنگ فارسی عمید
کسانی که در قدیم بوده و در سالهای گذشته میزیستهاند؛ گذشتگان؛ قدما؛ اسلاف.
کسی که پیغامی را برساند؛ پیغامگزارنده؛ پیامگزار.
پرندهای شکاری از تیرۀ باز با بالهای سفید، نوک سیاه و چشمهای قهوهای مایل به قرمز.
چوب پوسیده که بهجای آتشگیره به کار ببرند.
ظرفی که در آن دو میلۀ فلزی مثبت و منفی قرار دارد و بهوسیلۀ آن تولید جریان الکتریسیته میکنند. * پیل خشک: (برق) پیلی به شکل استوانهای از روی با میلهای از زغال در وسط ...
قوی و نیرومند که پیل را بر زمین بزند؛ پیلافکن.
همقد و بالای پیل؛ تنومند و قویهیکل مانند پیل.
۱. (زیستشناسی) گل زنبق؛ سوسن: بر پیلگوش قطرۀ باران نگاه کن / چون اشک چشم عاشق گریان همیشده (کسائی: ۳۳). ۲. (صفت) آنکه گوشهای پهن مانند گوش فیل دارد: از آن ...
۱. نگهبان پیل. ۲. کسی که بر پشت پیل مینشیند و پیل را میراند: دوستی با پیلبانان یا مکن / یا طلب کن خانهای در خورد پیل (سعدی: ۱۸۴).
آنچه از استخوان پیل ساخته شده؛ مانند پیلسته؛ مانند عاج؛ عاجمانند.
گل زنبق؛ سوسن آزاد؛ سوسن سفید: چون گل سرخ از میان پیلغوش / یا چو زرینگوشوار از خوب گوش (رودکی: ۵۳۶).