سرکردگی؛ رهبری.
فرهنگ فارسی عمید
در دستور زبان، کلمه یا حرفی که در اول کلمۀ دیگر درآید و معنی آن را تغییر دهد، مانند «بر»، «بی»، «فر»، «فرو»، «نا»، و «هم»، در کلمات «برانگیختن»، «بیدل»، «فراخور»، «فرومایه»، «ناتوان»، و «هم& ...
چیزی که کسی به عنوان هدیه به دیگری تقدیم کند؛ هدیه: میخواستمت پیشکشی لایق خدمت / جان نیک حقیر است ندانم چه فرستم (سعدی۲: ۴۸۸).
۱. پیشتخت پادشاه. ۲. جلو ایوان. ۳. آستانه؛ درگاه: فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید / شرمنده رهرویی که عمل بر مجاز کرد (حافظ: ۲۷۴).
= پیشگاه
۱. پیشکار. ۲. خدمتکار؛ مزدور. ۳. شاگرد. ۴. مددکار؛ معاون: بختودولت چو پیشکار تواند / نصرتوفتح پیشیار تو باد (رودکی: ۵۲۱).
۱. = پیشاب ۲. قاروره که پیشاب بیمار را در آن کنند و نزد طبیب ببرند: بر روی پزشک زن میندیش / چون بود درست پیشیارت (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۷).
خوانچه و ظرفی که در آن چیزهای خوردنی بگذارند و به مجلس مهمانی ببرند.
= پیشانه
نماز پیشین؛ نماز ظهر.
۱. سابقه. ۲. [قدیمی] پیشین؛ سابق. ۳. [قدیمی] دیرینه. ۴. [جمع: پیشینگان] [قدیمی] کسی که در سالهای گذشته بوده و سابقاً میزیسته.
= پیشینگاه