آنچه دوام بسیار داشته باشد.
فرهنگ فارسی عمید
۱. شب گذشته. ۲. پریشب: پردوش و پرندوش چسان بود خرابات / گویید و مترسید اگر مست خرابید (مولوی: لغتنامه: پردوش).
لغز؛ چیستان: ز پردکهای دورادور بسته / که از فکرش دل داناست خسته (امیرخسرو: لغتنامه: پردک).
= پردگی
کسی که فرزند بسیار دارد؛ پرفرزند؛ پراولاد.
زورمند؛ نیرومند.
آنچه یا آنکه ضرر بسیار دارد؛ پرضرر.
رئیسجمهور.
۱. دستگاه فشار که در کارخانههای صنعتی به کار میرود. ۲. عمل وارد کردن فشار زیاد به چیزی.
۱. = پرستیدن ۲. پرستنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خداپرست، بتپرست، آتشپرست، میپرست، آفتابپرست، ستارهپرست، خودپرست.
پرستارمانند؛ مانند پرستار؛ بهروش پرستاران.
۱. پرستارمانند؛ مانند پرستار. ۲. مانند غلام و برده.