نورافکن؛ روشناییدهنده.
فرهنگ فارسی عمید
۱. پرطاقت؛ پرنیرو. ۲. سخت؛ شدید.
معالجۀ مرض بهوسیلۀ اشعۀ ایکس و انواع دیگر تشعشع؛ رادیوتراپی.
مطالعه و تشخیص مرض با استفاده از اشعۀ مجهول؛ رادیولوژی.
نوعی شراب پرتغالی: حریف آن مسیحا مشربم کز ساغر عشرت / به ترسا زادهای نوشد شراب پرتگالی را (فیضی: لغتنامه: ترسازاده).
۱. پرمیوه؛ پربار؛ پُربَر. ۲. پرفایده.
جفاکار؛ ظالم؛ ستمکار.
پرگیرودار؛ پرشوروغوغا.
دلیر؛ پرجرئت؛ پردل؛ دلاور؛ جگردار: پیش از این شاه تو را جنگ نفرمود همی / تا بدید آنکه تو چون پردلی و پرجگری (فرخی: ۳۷۸).
۱. پربار؛ پُربَر. ۲. درخت یا زمین که حاصل بسیار بدهد.
آنکه حافظۀ قوی دارد؛ کسی که مطالب بسیار به یاد دارد.
درختچهای خودرو که در بیابانهای گرم اطراف بندرعباس، لار و چابهار میروید و شیرابهای دارد که به کار ساختن کائوچو میخورد.