۱. قبولکننده. ۲. ضامن؛ کفیل. ۳. فرمانبردار.
فرهنگ فارسی عمید
۱. قبولشده. ۲. باریافته.
نوشتن و امضا کردن سندی برای تعهد پرداخت یک سند مالی.
۱. پرآسیب. ۲. پرضرر.
= بلارک
۱. دارای اندیشۀ بسیار؛ اندیشناک؛ بافکر؛ فکور. ۲. اندوهناک؛ غمگین. ۳. محتاط. پراننده (صفت فاعلی) ۱. پروازدهنده. ۲. پرتابکننده.
۱. پرنده. ۲. دارای پر. ۳. تیزپَر؛ تیزرو: گهی با چراگر چراگر شدی / گهی با پراور پراور شدی (خواجو: مجمعالفرس: پراور).
شوربخت؛ بدبخت؛ تیرهروز: پس از گریه مرد پراکندهروز / بخندید کای مامک دلفروز (سعدی۱: ۱۲۳).
پریشانگو؛ بیهودهگو: بهایم خموشند و گویا بشر / پراکندهگوی از بهایم بتر (سعدی: ۱۵۵ حاشیه).
پریشانکننده؛ متفرقکننده.
= پُربار
بابرکت؛ پرنعمت؛ پرحاصل.