= فهْم
فرهنگ فارسی عمید
= فم
۱. برانگیزاننده. ۲. پریشانکننده.
۱. به دور انداختن؛ انداختن؛ پرت کردن. ۲. بر زمین زدن. ۳. کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آنها. ۴. [قدیمی] گستردن و پهن کردن فرش. ۵. [قدیمی] افشاندن؛ پاشیدن. ۶. [قدیمی] حذف کردن. ...
گیاهی بدون گل و میوه با ساقۀ بلند بیشاخه، ریشههای باریکِ سیاه با بوی تند که برگ و ریشۀ آن در طب قدیم به کار میرفته؛ فافبوس.
= وج
۱. برپا داشتن. ۲. (اسم) (فقه) کلمات مخصوصی که بعد از اذان و قبل از شروع نماز بیان میشود و شامل اذان بهاضافۀ لفظ «قد قامت الصلوة» است؛ اذان دوم. ۳. (اسم) «الله اکبر» که در آغا ...
۱. بیاندیشه در امری داخل شدن؛ نیندیشیده به کاری پرداختن. ۲. خود را به سختی و مشقت انداختن. ۳. کسی را خوار شمردن.
به همدیگر نزدیک شدن.
۱. خواستار شدن از دیگران که دربارۀ مطلبی نظر بدهند؛ پرسیدن از صاحبنظران دربارۀ موضوعی. ۲. برگزیدن و اختیار کردن چیزی.
قرعه زدن؛ قرعه کشیدن.
۱. کسب کردن. ۲. گردآوردن مال. ۳. گناه کردن. ۴. متهم شدن.