= فَرْخ
فرهنگ فارسی عمید
= افراشتن
= افراشته
بلندکننده؛ بالابرنده.
۱. روشن کردن. ۲. روشن کردن آتش، چراغ، و امثال آن. ۳. (مصدر لازم) روشن شدن؛ درخشان شدن.
۱. افروختگی؛ روشنایی؛ تابش. ۲. (اسم) [مجاز] رونق.
۱. روشنکننده. ۲. درخشنده؛ درخشان.
۱. آتشگیره. ۲. فتیلۀ چراغ.
۱. روشنی؛ روشنایی؛ تابش. ۲. پرتو.
۱. = ابزار ۲. [قدیمی] = ادویه: افزار ز پس کنند در دیگ / حلوا ز پس آورند بر خوان (خاقانی: ۳۴۸).
= ابزارمند
۱. افزونی. ۲. افزون کردن. ۳. افزون شدن.