هلاک شدن؛ نیست شدن.
فرهنگ فارسی عمید
از صورتهای فلکی جنوبی؛ ذاتالشعور؛ حوض؛ ضفیرةالاسد.
زندان تنگ و تاریک؛ سیاهچال.
شبدر.
کلمۀ امر از هلیدن؛ بگذار؛ دست بردار.
انواع آجیل و خوراکیهای مختلف که در فاصلههای زمانی کوتاه بخورند و سبب اختلال معده بشود.
= زعرور
۱. میوهای کرویشکل، گوشتی، درشت، پرآب، و شیرین با پوست نازک به رنگهای زرد، سرخ، و سبز و هستۀ درشت و سخت. ۲. درخت این میوه کوتاه با برگهای دراز نوکتیز و شکوفه& ...
وسیلۀ نقلیۀ هوایی کوچک که هنگام بالا رفتن و فرود آمدن میتواند عمودی حرکت کند.
هشتن؛ گذاشتن؛ اجازه دادن؛ واگذاشتن: چو گرگ ستمگر به دامت فتد / هلیدن نباشد ز رای و خرد (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۷۹).
۱. دو پرنده که در یک آشیانه بهسر ببرند. ۲. دو نفر که در یک خانه زندگانی کنند، همخانه.
دو چیز که نرخ و ارزش آنها با هم برابر باشد؛ همنرخ.