جسم معدنی سفید، شفاف و قابل تورق.
فرهنگ فارسی عمید
۱. تیز. ۲. بیبند. ۳. گشاده.
= طل
۱. آزاد؛ رها؛ غیرمقید. ۲. گشادهزبان؛ فصیح؛ روان.
پرطمع؛ طمعکار؛ حریص؛ آزمند.
۱. لمس کردن. ۲. حائض شدن. ٣. (اسم) چرک؛ فساد. ٤. (اسم) خون.
۱. زیادهخواهی؛ حرص؛ آز: مکن دزدی و چیز دزدان مخواه / تن از طمع مفکن به زندان و چاه (اسدی: ۲۰۲). ٢. امید؛ آرزو؛ توقع؛ چشمداشت. * طمع برداشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] ...
= بندباز
۱. زیبا و پرعشوه. ۲. (اسم، صفت) [قدیمی] مسخرهکننده؛ طنزگو.
۱. طناب؛ ریسمان دراز. ۲. رشتهای که سراپرده یا خیمه را با آن ببندند. ۳. عصب بدن. ۴. عروق درخت.
از آلات موسیقی دارای دستۀ بلند و کاسۀ کوچک شبیه سهتار: درّاج کشد شیشَم و قالوس همی / بی پردۀ طنبور و بی رشتهٴ چنگ (منوچهری: ۱۷۱).
طنبورزن؛ طنبورنواز.