ترسیدن؛ واهمه کردن: جهانداران ز خشم او شکوهند / چو غمازان شکوهند از عیاران (قطران: ۲۳۸).
فرهنگ فارسی عمید
= شکّ
صبر و آرام.
صبرکننده: تو در کنج کاشانه پنهان شوی / شکیبنده چون شخص بیجان شوی (نظامی۶: ۱۰۵۶).
= شلیل
۱. جوال؛ تاچه؛ بارجامه. ۲. جوالی که از بوریا تهیه میشود.
آرام و قرار گرفتن؛ شکیبیدن؛ صبر کردن: هیچ جانی به صبر ازو نشکیفت / هیچ عقلی به زیرکی نفریفت (سنائی: ۲۸). مرا پنج روز این پسر دل فریفت / ز مهرش چنانم که نتوان شکیفت (سعدی۱: ۱۱۱).
۱. خوشگل؛ زیبا. ۲. خوشاندام؛ خوشریخت.
مکر؛ حیله؛ تزویر؛ فریب.
خم بزرگی که در آن غله میریزند.
تیردان؛ ترکش.
نان یا گوشتی که بر روی آتش بریان میکنند.