= اسهال
فرهنگ فارسی عمید
بهقدر یک شکم؛ بهاندازۀ یک خوراک: چرا از پی یک شکموار نان / گراینده باید به هر سو عنان (نظامی: ۱۰۹۶).
جانورانی که بر روی ماهیچههای شکم خود میخزند.
۱. شکن؛ پیچوتاب. ۲. پیچوخم زلف. ۳. شکنجه. ۴. مکر و حیله.
۱. شکنجه کردن. ۲. نشگون گرفتن.
۱. گله کردن؛ شکایت کردن. ۲. گله و ناله؛ شکوه؛ شکایت.
لغزیدگی؛ لغزش.
۱. بسیارسپاسگزار و شُکرکننده. ۲. (اسم، صفت) پاداشدهنده؛ عطاکنندۀ ثواب جزیل برای عمل قلیل؛ از صفات باریتعالی.
= شکوفیدن
۱. گله؛ شکایت. ۲. مرض؛ بیماری.
بزرگی و جلال؛ شوکت؛ حشمت؛ مهابت؛ هیبت.
وقار؛ جلال.