۱. خورندۀ شکر. ۲. شیرینسخن؛ شیرینگفتار: شکّرشکن شوند همه طوطیان هند / زاین قند پارسی که به بنگاله میرود (حافظ: ۴۵۲).
فرهنگ فارسی عمید
نوعی شیرینی که از شکر و آرد برنج یا آرد گندم به شکل نقل درست میکنند.
= شکردن
۱. مغلوب شدن. ۲. شکستگی؛ خردشدگی. ۳. (زمینشناسی) گسیختگی سنگها و جدا شدن آنها. ۴. (فیزیک) انکسار. * شکست خوردن (یافتن): (مصدر لازم) [قدیمی] ۱. هزیمت یافتن؛ مغ ...
۱. با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن. ۲. [مجاز] مغلوب کردن؛ هزیمت دادن دشمن. ۳. [مجاز] قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی: عهد شکستن، نماز را شکستن. ۴. [مجاز] کم کردن ارزش چیزی یا کسی. ...
ویژگی کسی که زبانش هنگام حرف زدن میگیرد؛ الکن؛ گرفتهزبان.
۱. شکسته بودن. ۲. [قدیمی، مجاز] آزردگی. ۳. [قدیمی، مجاز] درماندگی.
صدای پا هنگام راه رفتن.
۱. در عروض، اجتماع خبن و کف، چنانکه از مستفعلن حرف دوم و هفتم را ساقط کنند و متفعل بماند و مفاعل به جایش بیاورند. ۲. (اسم مصدر) قرار دادن اعراب و حرکت در کلمات.
شکمپرست؛ شکمخواره؛ پرخور: شکمْ بندِ دست است و زنجیر پای / شکمبنده نادر پرستد خدای (سعدی۱: ۱۴۷).
پرخور؛ بسیارخوار؛ شکمبنده.
پرخوری.