[ شَ کَ / شَ کْ کَ شِ کَ ] (نف مرکب) شکنندهٔ شکر. که شکر بشکند و بخورد. شکرخوار: طوطی شکرشکن. (یادداشت مؤلف). - شکرشکن شدن؛ شیرین کام شدن به مناسبت شکستن و خوردن شکر. و در بیت ذیل مراد ش ...
لغتنامه دهخدا
[ لَ کَ شِ کَ ] (نف مرکب) شکنندهٔ لشکر. لشکرشکر. کنایه است از سخت دلیر و فیروز. شجاع در جنگها. مرد شجاع. (آنندراج). لشکرشکاف. (آنندراج): همه نیزه داران و شمشیرزن همه لشکرآرای و لشکرشکن.دقی ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.