قبح؛ زشتی.
فرهنگ فارسی عمید
۱. آواز؛ بانگ. ۲. آواز قلم. ۳. بانگ نای. ۴. شیهۀ اسب.
شنونده؛ گوشدهنده.
ویژگی آنکه مطلبی را به گوش دیگری برساند.
به رنگ شنگرف؛ سرخرنگ.
= کماج
در شطرنج، هنگامی که مهرۀ شاه مات شود.
۱. مانند شاهان. ۲. (صفت نسبی، منسوب به شه) مربوط به شاه.
= شهاب ša(e)hāb
ماه رمضان.
۱. بارو و حصار شهر؛ دیوار دور شهر. ۲. زندان. ۳. (صفت مفعولی) زندانی؛ کسی که در محاصره باشد: حصار فلک برکشیدی بلند / در او کردی اندیشه را شهربند (نظامی۵: ۷۴۴)، درون دلت شهربند است راز / ...
همشهری.