= شمس
فرهنگ فارسی عمید
همه را فرارسیدن؛ همه را فراگرفتن؛ احاطه کردن.
طبع؛ سرشت.
ریگ نرم؛ سنگریزه؛ خردهسنگ بهاندازۀ دانۀ گندم یا اندکی درشتتر.
۱. آشنایی. ۲. فهم و دریافت. ۳. علم و معرفت: نه هر سخن که برآید بگوید اهل شناخت / به سرّ شاه سر خویشتن نشاید باخت (سعدی: ۱۳۰).
= شناختن
زشت شدن؛ زشتی؛ بدی.
= اشنان
کسی که در آب شنا میکند؛ کسی که شناوری بداند؛ آشنا به آب؛ آبورز.
بدیها؛ زشتیها.
گیاهی علفی و یکساله، با شاخههای نازک و گلهای زرد که بهعنوان سبزی خوراکی و معمولاً بهصورت پخته مصرف میشود.
= شنگرف