۱. بزرگوار شدن؛ بلندقدر شدن؛ بلندمرتبه شدن. ۲. علو؛ مجد؛ بزرگواری؛ بلندی قدر و مرتبه؛ بلندی حسب و نسب. ۳. آبرو. ۴. (اسم) (نجوم) [مقابلِ هبوط] محلی در منطقهالبروج که سیاره در آن تٲ ...
فرهنگ فارسی عمید
= شریف
هرصدای آهسته؛ صدای پا.
= شرفاک: کاروان شکر از مصر رسید / شرفهٴ گام و درا میآید (مولوی۲: ۳۶۳).
شرفیاب شدن؛ به حضور شخص بزرگی رسیدن.
۱. جای برآمدن آفتاب؛ خاور. ۲. (اسم مصدر) برآمدن آفتاب. ۳. (جغرافیا) کشورهایی که در مشرق کرۀ زمین هستند. * شَرقِ ادنی: [قدیمی] خاور نزدیک. * شَرقِ اَقصی: [قدیمی] خاور دور. * ش ...
شرمآورنده؛ آنچه سبب شرمندگی شود؛ خجلتآور.
= شرمگاه
شرمگین؛ شرمسار؛ باشرم: گرچه شرمین بود شرمش حرص بُرد / حرص اژدرهاست نه چیزیست خرد (مولوی: ۶۷۷).
بدکار؛ صاحب شر.
= شر
حرفهای یاوه و بیمعنی؛ دریوری؛ چرندوپرند.