[ شُ رَ ] (ع ص، اِ) جِ شَریف. (منتهی الارب) (دهار). جِ شریف، به معنی مرد بزرگ قدر. (آنندراج). جِ شریف. بزرگان. نجیبان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شریف شود.
لغتنامه دهخدا
[ شُ رَ ] (ع اِ) جِ شُرفَة. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
هرصدای آهسته؛ صدای پا.
فرهنگ فارسی عمید
[ شَ / شِ ] (اِ) شرفالنگ. شرفانگ. هر صدا و آواز آهسته. (از برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). شلفاک. اسدی به معنی آواز پی، بیت زیر (توانگر به...) را شاهد آورده و باز به همان بیت در ...
[ شُ رَ یِ فَ لْ لا ] (اِخ) یکی از دو طبقهٔ «شرفای مراکش» که از ۱۰۷۵ -۱۳۱۱ هـ . ق. در مراکش سلطنت کرده اند. اسامی افراد آن از این قرار است: رشیدبن شریف بن علی (جلوس ۱۰۷۵ هـ . ق.) اسماعیل ...
[ ذُشْ شُ رُ ] (اِخ) (قصر...) صاحب مجمل التواریخ والقصص گوید: ذکر ایشان که در این عهد بر دیار عرب فرمان دادند. حمزهٔ اصفهانی در تاریخ گوید که چند مرزبان بر دیار عرب از پارسیان فرمان دادند پ ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.