۱. آنکه چهرهای سفید و درخشان دارد؛ روسفید؛ سپیدرخ؛ سپیدچهره. ۲. [مجاز] مردم نیکوکار. ۳. [مجاز] سربلند؛ سرفراز.
فرهنگ فارسی عمید
= سفیدمهره
شخص پرهیزکار و مؤمن و درستکار.
۱. سفیدی و روشنایی صبح. ۲. (زیستشناسی) [قدیمی] = سفیده ۳. [قدیمی] = سفیداب
= سپیدبا
کسی که رنگ چهرهاش سفید است؛ سپیدپوست: کی تواند سپیدچرده شده / آنکه کرد ایزدش سیهچرده (سنائی۲: ۶۴۵).
۱. خیره؛ لجوج. ۲. پررو؛ بیشرم.
نوعی سوسک سرخرنگ و بالدار که در حمام و جاهای نمناک پیدا میشود.
۱. جامۀ سیاه. ۲. گلیم سیاه. ۳. نوعی دستار.
= سکسکه
۱. میلهای نوکتیز برای راندن چهارپایان؛ سیخونک. ۲. (اسم مصدر) [قدیمی] تکان؛ جنبش. * سک زدن: (مصدر متعدی) ۱. سیخ زدن. ۲. تکان دادن.
۱. زغال افروخته. ۲. آتش. ۳. نان روغنی.