۱. بهار. ۲. سال پرآب و پرباران. ۳. باغ؛ بوستان: همان شیپور بر صد راه نالان / به سان بلبل اندر آبسالان (فخرالدیناسعد: ۶۳).
فرهنگ فارسی عمید
= آبستن
= آبستن: درد زه گر رنج آبستان بُوَد / بر جنین اشکستن زندان بُوَد (مولوی: ۴۷۴).
پردهای که روی احشا و قلب و ششها را پوشانیده و از دو لایۀ نازک تشکیل شده است.
۱. جای نهفتن؛ محل پنهان شدن؛ خلوتگاه. ۲. = مستراح: نه همی بازشناسند عبیر از سرگین / نه گلستان بشناسند ز آبشتنگاه (قریعالدهر: شاعران بیدیوان: ۳۳۳).
آبدار؛ نمدار؛ مرطوب.
۱. آنچه مانند آب باشد. ۲. آبدار؛ پرآب. ۳. آبلمبو. ۴. [مقابلِ غلیظ] رقیق. ۵. بیمحتوا. ۶. (اسم) مشروب.
= گرداب: مگرد گِرد آبگرد هیبتش / که درکشد تو را به دَم چو اژدها (ابوالفرج رونی: ۱۵).
ظرف بزرگ و دستهدار شبیه ملاقه که با آن آب یا غذای آبکی مانند آش و آبگوشت را از ظرفی به ظرف دیگر میریزند.
خوراک آبدار که با گوشت و نخود و لوبیا تهیه میشود.
۱. به رنگ آب؛ آبی. ۲. صاف و روشن مانند آب. ۳. آبدار؛ جوهردار. ۴. روشن؛ درخشان: سپهر آبگون. ۴. [مجاز] تیز: خنجر آبگون. ۵. (اسم) قسمتی از کاریز که آب از آن میتراود. ۶. حوض؛ آبگیر ...
۱. آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود میآید و دارای روشنی و حرارت است. ۲. [مجاز] گرما؛ حرارت. ۳. [مجاز] ناراحتی؛ اندوه. ۴. گلوله. ۵. [قدیمی] از عنصرهای چهارگانه؛ ...