(ص مرکب) برنگ آب. آبی. کبود. ازرق : ببارید و ز هم بگسست و گردان گشت بر گردون [ ابر ] چو پیلان پراکنده میان آبگون صحرا. فرخی. الا تا که روشن ستاره ست هر شب بر این آبگون روی چرخ کیانی.فرخی. ...
لغتنامه دهخدا
تجمع مایع آبگون (serous fluid) زلال در کیسۀ غشایی احاطهکنندۀ برونشامه قلب [پزشکی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ جَ نِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) دنیای روشن. عالم درخشان. (فرهنگ فارسی معین): میزند جان در جهان آبگون نعرهٔ یالیت قومی یعلمون.مولوی.
[ سِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) به معنی طارم نیلگون است که کنایه از آسمان باشد. (برهان).
[ غِ / غَ لِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از فلک است. (ناظم الاطباء).
[ چَ خِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) چرخ. فلک. کنایه از آسمان و سپهر: راصد چرخ آبگون بوده قطره تا قطره قطر پیموده .نظامی. رجوع به چرخ و چرخ آبنوس شود. ...
[ گُمْ بَ دِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از آسمان است : ترا جان در این گنبد آبگون یکی کارکن رفتنی لشکری است. ناصرخسرو.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.